نمی بخشمت......

 

گمانم این بود که اگر به دستانت تکیه کنم پشتم به کوه است
 
چه تصور ابلهانه ای،باورم نمیشد که روزی با دست تو بشکنم
 
میگفتی توی این دنیا هر چیز محالی ممکن است...باورم نمیشد
 
اما دیگر برایم باور شد
 
که بهترین آدمها میتوانند بدترین شوند
 
و تو که روزی بهترین بودی...ناگهان بدترین شدی...
 
چه چیز را میخواهی به رخم بکشی؟
 
سادگیم را ؟
 
اما بدان...سادگیم را ساده نگیر
 
باورت کردم...به خیال خامم که تو هم باورم کردی...
 
با تو دنیایی نقره ای ساختم
 
با تو نفس کشیدم...
 
به تو امید بستم...
 
چه راحت شکستی و رفتی...
 
چه بی خیال آتش زدی...این دل بی درمان را...
 
چه دیر شناختمت،افسوس میخورم که چرا اینقدر بدبخت وساده بودم...
 
تو زلالیم را ندیدی، به بازیم گرفتی حداقل برای بار آخر منو به بدترین شکل بازی دادی.....
 
مرا،احساسم را به بازی گرفتی...
 
من بازیچه نیستم...عروسک هم نیستم،تو به من دروغ گفتی...
 
دروغی بزرگ که منو دوست داشتی ...

هرگز نمی بخشمت

 

کاش مال من بودی

 
کاش فقط يکبار از نگاهم مي فهميدي که چقدر دوست دارم

باهات باشم کاش مي فهميدي که دلم مي خواد بهت بگم که دوستت دارم.

 ولي مي ترسم. وقتي ديدمت دلم لرزيد. وقتي نگاه مهربونت رو مي ديدم احساس کردم که چقدر اين نگاه و دستهاي مهربونت به داشتن من نياز داره.

کسي که نگاه زيبايت را درک کنه.کسي که مرحمي باشه براي تمام دلتنگي هات. کسي که دستهاي تو رو توي دستش بگيره و نوازش کنه....

 آخ... کاش مال من بودي. کاش مال من بودي

 

باید باور کنی.....

هميشه همينطور است....
يكي مي ماند
تا روزها و گريه را حساب كند
 
يكي مي رود
تا در قلبت بماند تا ابد
اشك هايت را پشت پايش بريزي
 
رسم روياها همين است.....
كه تنها بماني با اندوه خويش
روزها و گريه ها را
به آسمان خالي ات سنجاق كني
 
بايد باور كني كه بر نمي گردد....
كه بگويي چقدر شب ها سر بي شام گذاشته اي
تا بتواني هر صبح
با يك شاخه گل
                 منتظرش بماني......