لحظه های تلخ زود می گذرند اما سخت و سرد و سنگین ُ هنوز گیجم چه سخت یک سال شد ُ یک سال است که من کرم ابریشمی شده ام و درد های نگفتنی ام رو درونم پیله می کنم و می پیچم به خودم و نمی دانم از چه رو پروانه نمی شوم.یک سال است که بغض مهمان گلویم شده حتی در شاد ترین لحظه هایم . تمام ثانیه ها بوی نبودنت را می دهد حتی خوابهایم هنوز قصه عروسک خیمه شب بازی باورم نشده هر چند که احمق فرض می شود کسی که این قصه را باور نکند اما برای خاطر دلم احمق هم که باشم شیرین است. بوی رفتن و تردید و نماندن و دل کندن و تمام درد های آشنا دوباره کوچ کرده به دلم و نیمه ی این مرداد خاطره ی تلخ همیشگی شد که همیشه جایش در دلم خواهد ماند درست مثل زخم ابرویم که روبروی آینه تلنگر گذشته را به من می زند و درست است که دیگر زخمی تازه نیست و دردی ندارد اما تا من هستم جایش خواهد ماند روی تصویر آیینه ُ درست مثل خاطره ی تو که هر کاری هم کنم جایش پاک نمی شود و دردش آرام نمی گیرد.........